پارادوکس
در این لوح سفید ، مردی گم شده . . .
سفید مثل دفتر نقاشی
بی هیچ طرح و نگاری
انگار در ذات هیچ پدیده ای نرویده ام
انگار کسی لابلای این لوح سفید
مرا جا گذاشته است
آهااااااااااااااااای
کسی اینجا نیست؟
پ.ن:این مینیمال نوشته های اخیر گواه بر این لحظه ها،روزها و سالهای اخیر پوچ و بی هیاهوی منه،
تو این مدت میتونستم نابغه کامپیوتر بشم یا تو دانشگاه، روانشناسی یا جامعه شناسی تدریس کنم،یا حداقلش میتونستم مهندسی الکترونیک بگیرم،ولی انگار یکی از درون خواهان شکست بی دریغ منه،و انگار پرتویی از خواسته ی خودم هست،واسه همین خودمو سرزنش نمیکنم،
و بدتر از اینا آدم هایی هستند که برام نسخه علاج تجویز میکنند،آدمایی که انگار از تو کمر پدرشون نصیحت کن شکل گرفتند و میخوان حال هر موجودی رو با نصیحت هاشون بدتر کنند،بعضی وقتا بعضی آدم ها دردهایی دارند که نیاز نیست نصیحتشون کنی فقط باید بذاری به دردشون عادت کنند
دوستی
از دوستای گذشته ام فقط یک رشته ی قلابی از عشق و صمیمت باقی مونده که همه و همه توی توقعاتشون خلاصه میشه،
علی من به نامزدم قول دادم که رمانشو تموم کنم ولی من از رمان هیچی حالیم نمیشه میشه برام تمومش کنی؟
علی کامپیوترم ویروس نیوو فولدر گرفته میشه برام درستش کنی؟
علی ماهواره یاهست رو میشه برام بگیری؟
علی کانالهای کارتی پورنم قفل شده میشه برام بازشون کنی؟
علی ویندوز کامپیوترم بالا نمیاد میشه برام ویندوز عوض کنی؟
علی من فیلم های قدیمی و کلاسیک که آرشیو کردی رو میخوام
علی میشه این کتابو ازت ببرم به عنوان هدیه؟
علی بی بی سی از رو بدر قطع شده میدونی رو کدوم ماهواره رفته؟
علی چرا هر چی به تلفنت زنگ میزنم جواب نمیدی مگه نمیدونی کارت دارم
علی گوشیتو از دسترس خارج کردی ولی پیام بهت میرسه خیلی نامردی کارت دارم جواب بده
علی میشه رسیورم رو برام آپدیت کنی؟
علی من یه فایل ویدیویی ضبط شده دارم که هیچ نرم افزاری کانورتش نمیکنه میشه برام ردیفش کنی؟
علی بیتالکم کانکت نمیشه میشه درستش کنی؟
علی یه بابا پولمو بالا کشیده میشه بیایی شهادت بدی؟
علی بابام باهام دعوا کرده میشه امشب بیام پیش تو بخوابم؟
علی دوس دخترم باهام قهر کرده میشه بیام پیشت درد دل کنیم؟
علی دیوث چرا تلفنتو جواب نمیدی،بهم زنگ بزن کار واجب باهات دارم
علی بنزینم تموم شده میشه کارت سوختت رو بدی بنزین بزنم؟
و توقعاتی که دیگه سر به آسمون کشیدن و من سرسام گرفتم،اونوقت وقتی میری بیرون یه خورده هوا بخوری
یکی از همین ادما میگه چرا تو رو نمیشه پیدا کرد،چرا نیستت،منزوی شدی؟عاشق شدی؟شکست عشقی خوردی؟نیستت چیکار میکنی تو؟نه اینطورم خوب نیست همش تنها باشی ...
بعضی وقتا احساس میکنم اون ادم توی قسمت پذیرش بیمارستانم که انواع و اقسام بیمار رو با مشکلات متفاوت پذیرش میکنه و باید با هزار جور جونور کل کل کنه،همه از دوستی حرف میزنند ولی نمیدونند اصلا دوستی چی هست،همه از معرفت حرف میزنن از وفاداری و تعهد حرف میزنند ولی همیشه جایی هستند که به نفعشون باشه،دوستاشون رو بر اساس نیازهای شخصیشون انتخاب میکنند . . .
پس باید طبیعی باشه که یکی مثل من تنها باشه،البته در حال حاضر با نوع تازه از رابطه خو گرفتم که خالی از توقع و درخواسته و پر از محتواست،رابطه هایی که تاثیر یکسان روی من داره،ادم های متفاوتی با مسائل و شخصیت متفاوت و با مشکلات و سن و سال متفاوت ولی در عین حال همشون تاثیر مثبتی روی من میذاره
آدمهایی که توقعاتش ،درخواست هاشون در مرحله اول به خودم کمک میکنه و روح خودم رو تازه وشاداب میکنه بعد خودشون،ولی به هر حال یه نفع دو جانبه است و فکر میکنم دوستی هم همین باشه،ادم هایی که نه از فرهنگ خانوادگیشون چیزی میدونم،نه از گذشته،نه از اینکه در حال حاضر چه جایگاه اجتماعی یا چه پیشرفت های مادی دارند،اصلا این چیزها ملاک نیست و نبوده،تنها چیزی که ملاک و محوره در میون گذاشتن خودمون هست و درک کردن همدیگه بدون اینکه بعدش پولی از هم بخواییم یا سعی کنیم برای هم نقش بازی کنیم
بعدش شاید برای مدت زیادی هم همدیگه رو نبینیم تا زمانی که احساس نیاز به گفتگو با همدیگه رو داشته باشیم اصلا همه دوستی بر میگرده به تمایلمون ،و من این نوع دوستی رو ترجیح میدم،و میگم دوستی و ارتباطی که توش محتوایی نیست باید زیرش فندک بزنی و بسوزونیش و الا توش سوخته میشی
یه بازی قدیمی
من ادم غمگینی نیستم،اصن بیایین بازی کنیم تا این تصویر از ذهنتون درباره من پاک بشه
شما یه عدد توی ذهنتون بگیرید
در 2 ضربش کنید
نتیجه رو با 6 جمع کنید
نتیجه جدید رو تقسیم بر 2 کنید
حالا اون عدد اول که تو ذهنتون گرفتین رو از نتیجه تقسیم کم کنید
جواب نتیجه کل 3 میشه
اگه 3 نشد شما ریاضیتون ضعیفه و حساب بلد نیستین و باید دوباره حساب کنید
حالم خوبه،من همیشه خوبم لعنتی
در حیاط باز شد و یه خانوم وارد شد
منم داشتم به سمت اتاقم می رفتم
یهو خانومه به مادرم گفت این علی ـه ؟
مادرم گفت بله
یهو زنه گفت اللهم صلی علی محمد و آل محمد
منم مونده بودم از ترس و وحشت اینکه جن دیده صلوات فرستاد
یا اینکه خراب و مسخ جذابیتم شده بود:))))
+حالم خوبه،پری روز واقعا کلا سیستم مغزیم قاتی کرده بود بطوری که خواب رفتم و از امتحانمم جا موندم
روز خیلی بدی بود،توی کل سال 94 همچین روزی ت خ م ی نداشتم ولی الان همه چی آرومه ک و ن ش رو زانومه من چقدر خوشحالم . . .
در تعزیت پدر
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من
از ندانستن من، دزد قضا آگه بود
Michael Jackson
- وقتی می رقصی تو سرت چی میگذره،به چی فکر میکنی؟
مایکل جکسون - فکر نمیکنم،فکر کردن بزرگترین اشتباهیه
که یک رقصنده میتونه بکنه،ادم باید حس کنه،آدم با باس یکی میشه
با شیپورها،با کلارینت،با فلوت با سازهای زهی و کوبه ای یکی میشه
- پس در واقع تجسم فیزیکی موسیقی میشه؟
مایکل جکسون - آره دقیقا
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
یادداشت یازدهم
احمقانه ترین کاری که این مدت کردم این بوده که از عمیق ترین مسائل زندگیم و اعتقادیم پیش ادم های سطحی و خام حرف زدم،وقتی کسی هنوز شمردن تا 10 رو بلد نیست نباید درباره رقم 100 براش حرف بزنی.
معمولا عدم اگاهی دیگران درباره خودم همیشه باعث بروز مشکلاتی توی روابطم شده
البته اونا تقصیری ندارند باید اعتراف کنم من ضعف های مردم رو معمولا انگولک میکنم ،و اونا ارتباطشون رو قطع میکنند،چون باعث میشم بترسن از من و محتاط بشن، معمولا وقتی میبینم یکی خودش رو پشت یه نقاب چند لایه پنهان کرده این کارو میکنم،و این اصلا ایده ی خوبی نیست، ادما برای پنهان کردن خودشون پشت نقاب دلایل موجهی دارن . .
یک کاری که تو این مدت دوست دارم انجام بدم اینه که با هر شخصیتی روبرو بشم کمکش کنم از پشت نقاب بیاد بیرون و خود واقعیشو نشون بده اون هسته و ماهیت خالصش رو،اون خواهش درونش رو که فقط توی تنهایی خودش بازشون میکنه،اون رازها و کمبودهای اخلاقیش رو که زیرآبی میره تا براشون خوراک تهیه کنه،اون عمل های خلاف اعتقادات و باورهاشو،انکارها و دروغ هایی که بخودش میده رو و الا اخر...، ولی هیچ وقت تا حالا به این فکر نکردم خب چه دلیلی داره کسی به من همچین اعتمادی کنه؟اینو فقط با ارزیابی خودم فهمیدم.
من یه آدمی هستم روزانه با خودم زیاد حرف میزنم و گفتگو میکنم بعضی وقتا این گفتگو بصورت گفتاری و زبانی بیان میشه ،همیشه در باب یه چیزی سوالات زیادی توی ذهنم تولید میشه و من دنبال پاسخ های منطقی برایشون میرم ،بهرتین کاری که تو این مدت میتونستم بکنم این بود که تجربه ها سوالات و تخیلات و تحقیقات رو می بایست مینوشتم و مکتوب میکردم
پ.ن.یه روز یکی از دوستام گفت علی از این که تو فهمیدی من چه شخصیت بدی پشت شخصیت خوبم دارم حالم از خودم بهم میخوره و در برابرت احساس پستی و حقارت میکنم،منم در جواب بهش گفتم ما همه یکسری خصوصیات حیوانی داریم که ناچارن از بقیه پنهون میکنیم ،تو تفاوتی با من نداری پس لزومی نداره احساس بدی در رابطه با خودت داشته باشی ،و همیشه آدمایی که خودشون رو عیسی مسیح و مریم مقدس نشون میدن منو آزار داده چون باعث شدن من فکر کنم تنها ادمی هستم که خصوصیات حیوانی هم دارم ولی امروز میدونم اینطور نیست،مردم معمولا به خاطر باورهای غلطشون حیوونای درونشون رو از ترس انکار میکنند و برای پذیرفته شدن در گروه،اجتماع و جامعه نقاب میزنند ،ما همه ترس از پذیرفته نشدن داریم و این درد بزرگیه
یه روز یه دختری توی چت یاهو،اون اوایلی که بلاگفا همش بچه های دهه 60 بود و عظمتی برای خودش داشت،اون دختر عکسش رو به من نشون داد و من آیکن خنده رو گذاشتم و اون دختر تا مرز خودکشی رفت
اونجا بود که فهمیدم که حتی با یه آیکن و عدم توجه به دیگران میتونم باعث مرگشون بشم
دنیای پیرامون
فروتنی یعنی دست یافتن به حس تناسبی که ریشه ای محکم در واقعیت دارد و داشتن تصویر بهتری از جایگاه خود در دنیا و فضایی که آن را اشغال کرده ایم،ما در میابیم نه به بزرگی و نه به کوچکی که تصور میکردیم هستیم،ما برای افرادی که دور و برمان هستند،مهم هستیم اما نه به این معنی که آنها همیشه می سنجند که رفتارهایشان چه تاثیری بر روی ما دارد.
شطرنج
یه شطرنج باز وقتی یه مهره مهم رو از دست میده ،بازی رو تموم نمیکنه،بازی رو واگذار نمیکنه،مات نمیشه،بلکه با انگیزه بیشتری به بازی ادامه میده،زندگی یه بازی شطرنجه،باخت ها،شکست ها،میتونن یه سکوی پرتاب باشن که ما رو به بلوغ ذهنی ، شخصیتی و حتی مادی برسونن
لقمان اولش بی ادب بود
خیلی باس ببخشیدا ولی لازمه اینو بگم :
یکی جراتش نیست گه بخوره بقیه دنبالش سطل گه خوری دست میگرن و تو صف آروم و قرار ندارند،
انقد بدم از این زندگی مدرنیته توی ایران میاد که حد و حساب نداره،احساس میکنم وسط یه جماعت عقده ای زندگی میکنم که نمیدونن واسه چی زنده هستن،از هجوم به شبکه های اجتماعی بگیر و زندگی در اینستا و فیسبوک خلاصه شدن تا عکسای سلفی همراه خزنده ها و چرنده ها و پرنده هاگرفتن ...تا ادای بازیگرا و خواننده های غربی رو در اوردن تا پرستیژهای مضحک این خانومایی که بیشتر شبیه پورن استارها میمونن تا ادم حسابی البته از جهان سومی ها بیشتر از اینم نمیشه انتظار داشت.جهانی که نه تنها از لحاظ اقتصادی بلکه از نظر شخصیتی و اخلاقی و معنوی هم عقب مونده ...
حالا خوبه چند سالیه اندروید اومده و یه عده فکر میکنن اینترنت یعنی همین شبکه های اجتماعی یعنی فضای مجازی برای طرف توی اینستا و تلگرام و واتس خلاصه شده من موندم اینا اگه قبلا دسترسی به فضای وسیع اینترنت داشتن چیکار میکردن ،فقط کلاسیک های خالص و بی ریا هست که این روزا دلخوشم میکنه،از هر چی موبایل و شبکه اجتماعی و تکنولوژی های کم سود و پر ضرره بدم میاد ....
حالا اینا به درک
بدترین موقع زمانی بود که روی یکی از این کامیون های جمع آوری زباله یکی از قطعات معروف بتهوون به عنوان صدای هشدار نصب کرده بودند و همینطور که کامیون رو بار زباله میکردن موسیقی بتهوون هم پخش میشد یعنی من اون موقع دلم میخواست بمیرم از دست این همه بی فرهنگی و بیشعوری...
اکثرا ادب رو توی کلمات ادبی میبینن یعنی درک و شعور و مرزشون همینقدره ،مضمون حرف اهمیت نداره ،بلکه باید کلماتت ادبی باشه،و از نظر این ادما ادبیات و فرهنگ و اخلاق یعنی همین،خدا لعنتت کنه لقمان که گه زدی به باورهای این همه زبون نفهم،طرف داره از ادب حرف میزنه و همون ادم ادبش بهش حکم میکنه شیک و مجلسی پشت سر دیگران غیبت کنه،از کلمات رکیک بدش میاد و با ادمایی مثل من برخورد میکنه ولی ادبش بهش حکم میکنه که دیگران رو تحقیر کنه و تمسخر بگیره البته شیک و مجلسی و کاملا ادبی ،یکی نیست بهشون بگه چی میشد اون شب مامانت به بابات میگفت نه پریودم نمیتونم و خرفت هایی مثل این ادما رو پس نمینداختن،هان؟حالا مگه داستان فقط ادب و ادبیات و عکس سلفیه؟داستان فراتر از این حرفاست ،این وسط حق خیلیا داره ضایع میشه و در هیچ دادگهی بهشون داد نمیدن و این در واقع یعنی فاجعه
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت این عوعو سگان شما نیز بگذرد آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست گرد سم خران شما نیز بگذرد
خدایی در فراسوی خیال
خیلی جالبه،یکی از مسیرهای زندگی من ،مسیری روحانی و غیر مذهبی بوده و هر چه توی این مسیر کمال جلوتر رفتم خدایی که فکر میکردم میشناسم،خدایی که فکر میکردم همراهمه خدایی که فکر میکردم درونمه ،کمرنگ تر و کمتر شد
و الان در نقطه ای هستم که هیچ خدایی هوالی خودم نمیبینم،هیچ مطلق،سفید مثل دفتر نقاشی،بی هیچ طرح و نگاری،
حتی دعاهام با بقیه فرق داشت من این اواخر دیگه برای خودم و خواسته هام دعا نمیکردم برای اگاهی از خواست و ارداه خودش خالصانه دعاد میکردم ،و میگفتم رفیق تو چی از من میخوای ؟
احساس میکنم تمام عمرم سر کار بودم احساس حماقت میکنم،احساس قربانی شدن میکنم
انکارش نمیکنم،حال پیرمردی رو دارم که تسبیحش رو گم کرده و هر چی هم میگرده پیداش نمیکنه
یه روز از یه اخوندی پرسیدم حاج آقا درکت از خدا چیه؟زل زد بهم و رنگش سرخ شد و هنگ کرد،انگاری خودشو به اندازه یه تاریخ با واژه خدا فریب داده بود،انگار که به چیزی اعتقاد داشته که هیچ وقت هیچ نشونی و شناختی ازش نداشته،انگار که تمام عمرش رو خواب بوده و با این سوال در یک دنیای ناشناخته بیدار شد ،همه این برداشت فقط یک لحظه ناتمام بود،بعدشم به قرآن استناد کرد و گفت ارحم راحمین و سرش رو برگردوند و گفت من باید برم تو دلم گفت لعنتی من درک وشناخت خودتو میخواستم نه قرآن رو ،حالا هم رفتنو بهونه کن
من تمام چیزهایی که بهم یاد داده بودند رو انداختم دور،تمام اون چیزی که خانواده ام بهم تحمیل کرده بودند رو انداختم دور،انقلاب تفکر کردم و تمام باورهایی که بهم یاد داده بودند رو انداختم توی سطل زباله،الانم هیچ چیزم شبیه خانوادم نیست،حتی بعضی وقت بهشون احساس تعلق هم نمیکنم،انگاری که اشتباها توی این خانواده متولد شدم،
از نو شروع کردم ،از نو متولد شدم و هر چی که بنظرم درست میومد رو جایگزینشون کردم و زندگی بسبک خودم رو شروع کردم بدون وابستگی به هیچ فرقه و طریقه و ارگانی،سخت ترین زندگی،زندگی هست که با آگاهی شروع بشه،و وقتی به داستان خدا رسیدم،انگاری به اسمی از اسامی ثبت احوال روبرو شدم که هیچ وقت وجود خارجی نداشته و نداره و هیچ اطلاعات قابل قبولی ازش وجود نداره که برای شخص من قابل قبول باشه،فقط یه چیزی تو درونم هست که خالصانه هم هست که میگه یه چیزی توی نیستی ترین نیستی ها هست که کسی تا حالا اونو ندیده و نمیشناسه تو اگه دوست داری میتونی اسمشو خدا بزاری،یاد اون جمله افتادم که میگه خدا زاییده ذهن انسانه برای مشکلاتش،ولی من دلم نمیخواد همچین چیزی توی زندگیم وجود داشته باشه، دلم میخواد تا زمانی که تو دنیا هستم واقع بین باشم نه متوهم ،من ادم رویایی بودم ولی همیشه فرق بین رویاها و واقعیات رو درک میکردم ولی الان در یک پارادوکسی قرار گرفتم که بهم سخت میگذره،. . .
پ.ن:چند روز پیش مادرم داشت چراغ های چشمک زن و پرچم یا مهدی ادرکنی رو آویزون میکرد،بهش گفتم ایناچی هستند؟به چه مناسبتی در خونه رو چراغونی میکنی؟
گفت میلاد امام زمان،
بهش گفتم خوبه مبارک ایشالا،بعدم تو دلم گفتم خوبه تو تولد امام زمان که هزار و چهارصد سال پیش بوده رو یادته ولی تولد توله ای که خودت پس انداختی رو یادت نیست،
+این دنیا یه ساختار مضحکه،که فقط ادمای احمق میتونند ازش لذت ببرند
بنظرم اگه میخوای بهت سخت نگذره باید چشمت رو روی خیلی از حقایق ببندی و خودت رو طوری فریب بدی که به دروغ هایی که بخودت میدی ایمان داشته باشی
تو این دنیا چند دسته ادم وجود داره :
آدم هایی که کودن هستند و هیچی حالیشون نیست
آدم هایی که میفهمند ولی خودشون رو فریب میدن،دیگرانم فریب میدن
و آدم هایی که کسی رو فریب نمیدن،کودن و احمق هم نیستند ولی رنج میبرند
با تمام اون چیزی که دارند و میتونند داشته باشند ولی همیشه و در همه صورت رنج میبرند
این دنیا چه بازی احمقانه ای که راه انداختند،و ما چه احمقانه باید با این بازی وقتمون رو بگذرونیم تا وقتی ناک اوت بشیم
نخون یه وقت سرت درد نگیره
زندگیم خیلی شبیه زندگی علی سنتوریه با این تفاوت که من سنتور نمیزنم ولی
توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم دنیام با دنیا و آرمان های خانواده ام از زمین تا ناکجا آباد تفاوت داره،شبا که معمولا بیدارم وقت اذون ،،میگم مامان خانوم پاشو نمازتو بخون
یه وقت خدات قهرش نگیره،میگه خدای من خدای تو نیست؟میگم نه ،شما چه میدونید خدا چیه فقط یه چیزی تو کلتون کردن و دارین همون ارث رو پرورش میدین
یه بارم نشد بگه بچه جون چه مرگته تو ؟چرا انقد تو خودتی؟چرا همش با نیش کنایه حرف میزنی؟
شایدم میترسه چون میدونه من چاک دهن ندارم و حرفاها و اعتقادات پوچ و بی اساسش کفرمو در میاره. . .
فقط بلده بگه بیا برات زن بگیرم،بهش میگم اخه تو چه میدونی زن چیه بدبخت بینوا،
هر چقدر بزرگتر شدم احساس تفاوت بیشتری با دنیای اطرافم کردم و بقول هدایت انگار همه جا یه خارجی هستم
واقعا هم برام همینطور بوده و هست هیچ وقت توی کیف های دیگرون شریک نبودم و نمیشم
واقعا هم همینطور بوده که کیف ها و لذت ها و خوشی های دیگرون به درد من نخورده و نمیخوره
یا تو اتاقمم،یا توی انباری که بشینم و سیگار بکشم،یا برای پر کردن خلاء درونیم در حال ناخونک زدن هستم
و احساس میکنم دوباره مثل گذشته وارد دنیای خود ویرانگری شدم. . .
واقعا ادما کار خاصی نمیکنن ، فقط دارن انرژیشون رو مصرف میکنن و بی هدف و بی آگاهی به مرگ تدریجیشون که اسمشو گذاشتن زندگی ادامه میدن،این هدف و آگاهی با اون هدف و آگاهی توی فکر شما فرق داره
نصف عمرم رو تلاش کردم که دنیای اطرافمو درک کنم ولی نمیتونم و من از اینکه بدون فهمیدن بخوام جریانی رو دنبال کنم احساس احمقانه ای دارم.
بیشتر از این چیزی که کفریم میکنه این آموزش ها و درس دادنا و شعر گفتنای روشنفکرانه است که زندگی چقدر زیباست و این حرفا...
بعضی وقتا احساس میکنم به ادمایی مثل من داره توهین میشه،اخه من هیچ وقت به کسی نیاز نداشتم،همیشه خودم کارای خودمو میکردم،از همون بچگی خودم مشق هامو مینوشتم،حموم میکردم و لباسمو اتو میکردم و به همین منوال ،تا جاهایی که خودمو از کثافت ها و جریانات لجنی که توی دنیا هست کشیدم بیرون درد من ندونستن و نتونستن نیست،بلکه من دچار یه ناخوشی درونی هستم که نمیذاره بخوابم و خودمو با این دنیای احمقانه هماهنگ کنم و خالص ترین مدیتیشن و مراقبه هام در برابرش به زانو در میان
این دقیقا اون چیزیه که منو یک عمر آزار میده و هیچ کی فهم فهمیدنشو نداره و من دارم تنهایی این درد رو یدک میکشم و نمیمیشه با کسی در میونش گذاشت!
میدونید،فکر کنم همه این ناخوشی رو بصورت کم یا زیاد دارند،همه ادما بنوعی با زندگیشون کشمکش دارند و دارن دنبال زندگیشون میدون و بهش نمیرسن،شکست میخورن و منزوی میشن دوباره همون آش و همون کاسه،فرق من با خیلیا اینه که من از این چرخه دویدن دویدن و دویدن کنار کشیدم و دارم دویدن احمقانه دیگران رو توی دایره نگاه میکنم و جالبه که بدونید اونا میگن احمق چرا نمیدویی؟
ما انسان ها موجودات احمقی هستیم که نه ماهیتمون رو میدونیم نه میدونیم تکلیفمون چیه،فقط داریم آسایشمون رو تکمیل میکنیم،با فن آوری و اطلاعات جدید،با طراحی های نو و ساختارهای جدید فقط دنبال توسعه هستیم ،سیاست ها،پیروزی ها،تجربه ها و همه و همه جز همین توسعه بی هدف و آگاهی هستند.
ما فکر میکنیم خیلی میفهمیم،خیلی متمدن هستیم،اشراف مخلوقاتیم،ما توانایی اداره امورمون رو نداریم
بنابراین سیاست هایی رو تشکیل میدیم که بهمون حکومت کنند،بخاطر نظر و اعتقاداتمون زندانیمون کنند،به خاطر اون چیزی که هستیم تحقیر میشیم،ما به اعتقاداتمون پایبند نیستیم و ایمان نداریم و با رسانه هایی که در اختیارمون هست تبلیغات اعتقاداتمون میکنیم و نظر و باورمون رو به دیگران تحمیل میکنیم تا بتونیم با اعتقادات خودمون کنار بیاییم و بهش شک نکنیم،ما با رسانه هامون بچه ها و تابالغ ها رو بمباران رسانه ای میکنیم،ما درباره دموکراسی حرف میزنیم و خودمون رو دموکرات میدونیم اجازه و آزادی بیان و اطلاعات رو به همدیگه میدیم ولی کشورهایی که باهامون موافق نباشند و جریان فکریشون با ما هماهنگ نیست و مطیعو فرمان بر ما نیستند رو تحریم و تهدید میکنیم (منظور آمریکا)ما انسان ها نمیتونیم باهم کنار بیاییم بنابراین تمدن های همدیگه رو تخریب میکنیم ،ما تحمل خود واقعیمون رو نداریم بنابراین جامعه شناس و روانشناس به روی کار میاریم که بتونیم بهتر خودمون رو نفی کنیم ،تا بتونیم همدیگه رو بپذیریم ما فکر میکنیم توی دنیای منظمی هستیم که مخلوقش ما را اداره میکنه ولی نمیدونیم اگه از زاویه بالاتر از منظومه شمسی به خودمون نگاه کنیم توی یک سلول کروی شکل کوچیک انفرادی هستیم،ما میخوایم با خط کش شکسته و کوچیک دیدمون فلسفه های بزرگ رو ارزیابی و اندازه بگیریم ،حتی نهنگ ها و دلفین ها باهوش تر از ما هستند چگونگی توانایی و عملکردشون با کیفیت از دنیای انسانه و ما ادعای اشرف بودن داریم این داستان سر دراز داره که در حوصله کلمات نمیگنجه...
ما ترکیب های ریز اتمی هستیم که یه دنیای احمقانه عظیم و خصم آلود رو تشکیل دادیم و این نمیتونه معنایی داشته باشه فقط کافیه چشماتون رو باز کنید یه نگاهی به اطراف بکنید و رنج دیدن بقیه و خودتون رو توی زندگیتون ببینید ،در واقع این زندگیه،حقیقت همینه ،رنج کشیدنی که گاهی یسری اتفاقات خوب و ناپایدار که روی کثافتش سرپوش میذاره و من اینو خیلی وقته پذیرفتم.
بدرود زندگی
الان درک میکنم یه آدم چطور شهامت خودکشی آگاهانه رو بدست میاره،وقتی چیزی برای از دست دادن نداشته باشی دیگه موندن و تلاش کردن مثل دست و پا زدن تو باتلاقه
اینجاست که باید چشاتو ببندی و خودتو بسپاری به لجن و کثافت
و بدرود بگی به تمام آرزوهایی که بهشون قرار نیست برسی
"نوشته ی باطله"
خودکشی
من سابقه دو خودکشی دارم و متاسفانه توی این دو اقدام ناکام بودم
یکیشون سقوط آزاد بود از بالای پشت بوم خونمون ، سن خیلی کمی داشتم
میخواستم پرواز رو با قیمت جونم تجربه کنم
الان همون حس رو دارم منتها دوست دارم برم روی بلندترین برج دنیا و با احساس پروازی که دارم
بپرم پایین ،هر آدمی این حقو داره به احساساتش احترام بذاره
تصور کنید نهایت لذت و هیجان وقتیه که داری با کله میایی پایین
و توی مسیر پرواز از هیجان زیاد ایست قلبی میشی و قبل از اینکه مغزت بترکه ،تموم کردی
پ.ن:استقبال چشم گیری از پست قبلی شد،ظاهرا خیلیا مثل من از شرایط ذکر شده دل خوشی ندارند
درضمن دوستان عزیزی که لطف دارن و کامنت میذارن ادرسشون رو بذارن که من پاسخشون رو بدم
بی خوابی
اگه یه روزی به هر دلیلی برم پیش یک روانکاو،یقینن اولین کاری که میکنم آدرس این مطلب رو بهش میدم
اگه یه روزی کسی از من بپرسه بیشتر از هر چیزی تو این دنیا چی تو رو آزار داده بدون فکر کردن آدرس این مطلب رو بهش میدم،اگه یه روزی کسی از من بپرسه چه چیزی باعث عقب موندگی هات توی زندگی شده بدون هیچ درنگی آدرس این مطلب رو بهش میدم...
اشو
ما کاملاً
بی آلایش، پاک و ساده به دنیا می آییم،
اما دنیا شروع به
ترسیم طرح و نگارهایی در لوح سفید آگاهی ما می کند؛
شروع به شکل بخشیدن به ما می کند؛
همه کس را آلوده و مسموم می کند
تا وقتي کودک به اندازه اي رشد يابد که
بتواند مستقل فکر کند
دنيا او را ويران مي سازد
تا آن زمان او را معلول و از کار افتاده مي کند
زير بغل او عصاهايي قرار مي دهد تا قادر نباشد
روي پاهاي خودش بايستد،
تا فراموش کند رأي و نظر خويش را بکار گيرد
پ.ن:کتاب از سکس تا فراآگاهی این مرد فوق العاده است
"اشو" عارف و فیلسوف هندی
انفجار
ساعت ها خوابیده اند
ساعـ ـت ها مــُرده اند
ولی زمان همچنان زنده است
در سکوت در خفقان تیک تاک می کند
امید پشت دری بسته جا مانده
شمع ها در قاب عکس ها همچنان می سوزند
شمع ها در قاب عکس ها از سوختن تمام نمی شوند
زمین می گردد،
زمین می چرخد،
زمین از گردش ِ این چرخش خسته است
ما هم خسته ایم
از چرخش در زمین
از گردش ِ روزهایمان
پیرمردی سینه خیز بدنبال زندگی میرود
پسرک غمگین به درختی تکیه داده
دخترک روی صفحات سیاه خط های صورتی می کشد
مادری در دشت های لاله گم شده
پدری زیر اهرم زندگی شکسته است
دنیا پر از دغدغه است
دنیا پر از خستگی است
فاحشه ای دنیا را به آغوش گرفته
عارفی از دنیا سقوط کرده
چشم ها را باید بست
گوش ها را باید گرفت
چند واژه تا انفجار بیش نمانده
پ.ن:از نوشته های قدیمیم هست
بانوی زیبای من
اصن دهه شصت خصوصا قسمت میانیش دقیقا اون روزی که من متولد شدم به استثنای تولد حاج خانوم یک رخداد ماورا طبیعه بود که دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه،اینو با خودبینی و خودپرستی خالص خدمتتون عرض میکنم:دی،بچه های دهه شصت روزگاری رو داشتند تا اواخر دهه 70 که نسل سوم بعد از انقلاب با تمام رفاه آزادی و امکاناتشون نمیتونند لذت اون سادگی پر از کمی و کاستی دهه ما رو داشته باشند روزگاری که عشق معنا داشت و هر عاشق سری تو سرا ، اگه یه دختر یه پسری رو میخواست واقعا میخواست و همینطور یک پسر پس من به عشق دهه شصتی ها از نظر خالص بودن به استثنای بعضی موارد اعتقاد دارم و تصدیق میکنم
روزگاری که نه خبر از کامپیوتر بود نه اندروید و نه فیسبوک و اینستاگرام،ولی پر از شور و هیجان بود،پر از تراوت و تازگی بود روزگاری که خواننده ها خواننده بودند و دانشگاه ، دانشگاه نه زایشگاه،الان یه حس نوستالژیک منحصربفرد دارم که با هیچ حسی قابل قیاس نیست این حسو فقط یه دهه شصتی میتونه داشته باشه ..
خیلی خب جوسازی کافیه،جو نده بعضیا جنبه جو ندارن،همه این قیل و قالها برای یک آهنگه:)))))
یادش بخیر اون موقع ها که گروه مدرن تاکینگ به عنوان اولین موسیقی غربی که بعد از انقلاب توی ایران مد شده بود واسه خودش ابوهتی داشت و ما هم با ترانه های این گروه چه ذوقی میکردیم،اون موقع ها که اصلا کلمه دانلود به گوشمون هم نمیخورد چه برسه خیلی چیزای دیگه ،اون موقع نوار کاست بود و ما کاست میخریدیم یا مبادله میکردیم،تازه خیلیا با آهنگای جواد یساری عاشق میشدند:))))
واسه همینه شاهین نجفی توی یکی از آهنگاش میگه یکی مثل جواد یساری صد تا مثل تو رو میبنده به گاری:دی
یکی از آهنگای اون دوره که جدای از ایران توی جهان رتبه دار بود آهنگ بانوی زیبای من از گروه مدرن تاکینگ که سومین آهنگ معروف این گروه آلمانی هستش که هنوز که هنوزه ابوهت خودشو حفظ کرده و پر شده از فضای نوستالژی این آهنگ رو به عشق حاج خانوم روی وبلاگ قرار میدم که حالشو ببرید
دانلود آهنگ بانوی زیبای من
آروم مثل آب ریخته شدم توی برکه
بعد از عشق هیچ چیز به اندازه منظومه شمسی و کهکشان برام هیجان انگیز نیست،مطلقا هیجی
هر شب تو حیاط می ایستم و به ماه خیره میشم ،ستاره ها رو نگاه میکنم،خیلی دلم میخواد سیارات دیگه رو هم ببینم باید یه تلسکوپ کوچولو بگیرم و با چشم مسلح نگاشون کنم،امشب که به ماه نگاه میکردم به این فکر می کردم که ما چه ترکیب های ریز اتمی باهوشی هستیم که میتونیم از این کره خاکی اسرار امیز سیارات دیگه رو هم ببینیم و از دیدنشون لذت ببریم ،..
+اشو میگه اگه عشق از تو یک شاعر نسازد هیچ چیز دیگه ای هم نمیسازد،
من از درون به اندازه کافی رشد کردم،ولی نسبت به دنیای پیرامونم بی تفاوت بودم،خب حواسم بوده ولی برام اهمیتی نداشته،از اونورم عشق ،این بیماری بدخیم روحی دوستداشتنی،و من پاردوکسی بین عشق و یک دنیای کودکانه آرمانی مادی ،چیزی که هیچ وقت دوست نداشتم براش به خودم زحمتی بدم ،ولی فکر کنم کم کم داره کف پاهام داغ میشه و میسوزه و انگار چاره ای نیست جز دویدن،مقاومت در مقابل تغییر دنیای کوچک منو خراب میکنه،میشه دنیای کوچیک خودمو داشته باشم و خودمو با این دنیای بزرگ احمقانه هم بروز و آپدیت کنم
و از پشت عینک آفتابی های مسخره دنیا رو دنبال کنم،کار کنم و پس انداز کنم،لباس مارک دار بپوشم و پرستیژ اجتماعی بگیرم ،انگشت شصتم رو به سمت رقیب هام بگیرم و تو دلم به همه این مسخره بازی ها بخندم،
میشه من خیلی وقت پیشم میتونستم این کارا رو بکنم ،ولی مسیری که من طالبش بودم مسیر کمال بوده نه مادیات و فخر فروشی ،همیشه سعی کردم در عین بودن، نباشم،همیشه سعی کردم گمنام باشم،هیچ وقت این کمیت رو نداشتم که خودم رو تایید کنم و یا کاری بکنم که تایید یا تشویق بشم و مورد توجه قرار بگیرم،توچه دیگران همیشه منو میترسونه،بنابراین همیشه مثل یک روح پیشرفت کردم بدون اینکه دیده بشم و هر وقتم ناخواسته این اتفاق افتاده و مورد توجه و تشویق قرار گرفتم احساس خوبی نداشتم،هی روزگار تف به ذات و شرف نداشته ات ، بشر ،این موجود کثیف موزی ،این راهبر بی کمال ،انسانیت رو توی کدوم چاله ای از این بیابون چال کرده که کسی سراغی هم ازش نمیگیره؟و زندگی این چاهک متعفن چه واقعیت کثیفیه که بشر دچارشه؟بعضی وقتا احساس میکنم از فشارهای مضاعف روحی روانی و احساسی دارم مثل کش ،کِش میام ولی پاره نمیشم.
مهم نوشت:
یه پست هایی هم پایین هست خوشحال میشه اگه بخونیدش و نظر بدین،مطالب اینجا نوشته میشه که خونده بشه و نظر بدین ،کسانی که مطالبمو دنبال میکنن خوشم میاد یکی از بچه ها واسم کامنت گذاشته بود من نوشته هات رو میخونم ولی میترسم برات کامنت بذارم،شبیه این کامنت رو من بارها دیدم از وبلاگهای قبلیم هم همچین چیزی بوده ولی بخدا من ادم اروم و بی آزاری هستم اینو کسی میفهمه که باهام ارتباط نزدیک برقرار کنه و به یه شناخت نسبی ازم داشته باشه،من یه جونور پیچیده و بی آزار هستم که به انسان ها شباهت زیادی دارم تازه آداب و معاشرت درست رو هم بهتر از خیلی هاشون میدونم
دوستی
از دوستای گذشته ام فقط یک رشته ی قلابی از عشق و صمیمت باقی مونده که همه و همه توی توقعاتشون خلاصه میشه،
علی من به نامزدم قول دادم که رمانشو تموم کنم ولی من از رمان هیچی حالیم نمیشه میشه برام تمومش کنی؟
علی کامپیوترم ویروس نیوو فولدر گرفته میشه برام درستش کنی؟
علی ماهواره یاهست رو میشه برام بگیری؟
علی کانالهای کارتی پورنم قفل شده میشه برام بازشون کنی؟
علی ویندوز کامپیوترم بالا نمیاد میشه برام ویندوز عوض کنی؟
علی من فیلم های قدیمی و کلاسیک که آرشیو کردی رو میخوام
علی میشه این کتابو ازت ببرم به عنوان هدیه؟
علی بی بی سی از رو بدر قطع شده میدونی رو کدوم ماهواره رفته؟
علی چرا هر چی به تلفنت زنگ میزنم جواب نمیدی مگه نمیدونی کارت دارم
علی گوشیتو از دسترس خارج کردی ولی پیام بهت میرسه خیلی نامردی کارت دارم جواب بده
علی میشه رسیورم رو برام آپدیت کنی؟
علی من یه فایل ویدیویی ضبط شده دارم که هیچ نرم افزاری کانورتش نمیکنه میشه برام ردیفش کنی؟
علی بیتالکم کانکت نمیشه میشه درستش کنی؟
علی یه بابا پولمو بالا کشیده میشه بیایی شهادت بدی؟
علی بابام باهام دعوا کرده میشه امشب بیام پیش تو بخوابم؟
علی دوس دخترم باهام قهر کرده میشه بیام پیشت درد دل کنیم؟
علی دیوث چرا تلفنتو جواب نمیدی،بهم زنگ بزن کار واجب باهات دارم
علی بنزینم تموم شده میشه کارت سوختت رو بدی بنزین بزنم؟
و توقعاتی که دیگه سر به آسمون کشیدن و من سرسام گرفتم،اونوقت وقتی میری بیرون یه خورده هوا بخوری
یکی از همین ادما میگه چرا تو رو نمیشه پیدا کرد،چرا نیستت،منزوی شدی؟عاشق شدی؟شکست عشقی خوردی؟نیستت چیکار میکنی تو؟نه اینطورم خوب نیست همش تنها باشی ...
بعضی وقتا احساس میکنم اون ادم توی قسمت پذیرش بیمارستانم که انواع و اقسام بیمار رو با مشکلات متفاوت پذیرش میکنه و باید با هزار جور جونور کل کل کنه،همه از دوستی حرف میزنند ولی نمیدونند اصلا دوستی چی هست،همه از معرفت حرف میزنن از وفاداری و تعهد حرف میزنند ولی همیشه جایی هستند که به نفعشون باشه،دوستاشون رو بر اساس نیازهای شخصیشون انتخاب میکنند . . .
دلم میخواد برم یه جایی که هیچکی منو نشناسه،توی یه شهر دیگه با فرهنگ و منش و آب و هوای دیگه،و آخرشم یه روزی همین کارو میکنم ،ترجیحا شمال کشور جایی که هم جنگل و هم دریا رو داشته باشم و از این شلوغی و تکرار پوچ زندگی فعلی ،از این گرمای تخماتیکی خوزستان فرسنگ ها فاصله بگیرم
باید طبیعی باشه که یکی مثل من تنها باشه،البته در حال حاضر با نوع تازه از رابطه خو گرفتم که خالی از توقع و درخواسته و پر از محتواست،رابطه هایی که تاثیر یکسان روی من داره،ادم های متفاوتی با مسائل و شخصیت متفاوت و با مشکلات و سن و سال متفاوت ولی در عین حال همشون تاثیر مثبتی روی من میذاره
آدمهایی که توقعاتش ،درخواست هاشون در مرحله اول به خودم کمک میکنه و روح خودم رو تازه وشاداب میکنه بعد خودشون،ولی به هر حال یه نفع دو جانبه است و فکر میکنم دوستی هم همین باشه،ادم هایی که نه از فرهنگ خانوادگیشون چیزی میدونم،نه از گذشته،نه از اینکه در حال حاضر چه جایگاه اجتماعی یا چه پیشرفت های مادی دارند،اصلا این چیزها ملاک نیست و نبوده،تنها چیزی که ملاک و محوره در میون گذاشتن خودمون هست و درک کردن همدیگه بدون اینکه بعدش پولی از هم بخواییم یا سعی کنیم برای هم نقش بازی کنیم
بعدش شاید برای مدت زیادی هم همدیگه رو نبینیم تا زمانی که احساس نیاز به گفتگو با همدیگه رو داشته باشیم اصلا همه دوستی بر میگرده به تمایلمون ،و من این نوع دوستی رو ترجیح میدم،و میگم دوستی و ارتباطی که توش محتوایی نیست باید زیرش فندک بزنی و بسوزونیش و الا توش سوخته میشی
اشتباهات
توی زندگیم اگه قرار باشه از 20 به خودم نمره بدم
نمره 18 رومیدم
شاید بگین چه از خود راضی ولی اینطور نیست
من توی زندگیم خیلی اشتباه کردم
خیلی تصمیمات احمقانه گرفته ام
و خطاهای زیادی کردم
باورهای غلط و بی اساسی را دنبال کردم
راه های انحرافی زیادی رو رفتم
دوستای نالایقی رو انتخاب کردم
انتخاب های احمقانه ای کردم
من از حق انتخابی که داشتم،درست استفاده نکردم
در زندگی گذشته ام هیچ وقت از خودم راضی نبودم
هنوز بخشی از شخصیت معترضم رو دنبال خودم به نوعی یدک میکشم
ولی
در واقع تمام این خطاها ، اشتباهات ،انحرافات
شخصیت الانم رو ساختند و این ها باعث شدند
من امروز درست و غلط رو به اندازه کافی تشخیص بدم
بنابراین خودم رو بخاطر گذشته ام سرزنش نمیکنم
بلکه زندگی خام و نابالغ گذشته ام رو با تمام حماقت ها و خامی ها دوست دارم
شاید اگه به گذشته برگردم ، با همون تفکر و اندیشه گذشته، تمام این اشتباهات رو تکرار کنم
پس این اشتباهات هستند که ادم رو به بلوغ میرسونند
و وقتی امروز میبینم اشتباهات جدیدی توی زندگیم میکنم و شرایط رو ارزیابی میکنم
متوجه میشم اشتباهات جدید نشونگر رشد من هستند نشونگر ارتقا من هستند
اشتباهات ما گنجینه ای هستند که همیشه باید در ذهن ذخیره و بر روی کاغذ مکتوب بشن
فقط 2 نمره از خودم بخاطر تنبلی هام کم میکنم،به اقداماتی که میدونستم درسته ولی انجام ندادم
از آگاهی کم میکنم که ازش استفاده نکردم
من خودم رو با تمام اشتباهاتم دوست دارم نه با تمام داشته ها و دانسته هام
پ.ن:یک کودک هزاران بار زمین میخوره تا راه رفتن رو یاد بگیره،زندگی هم علمی هست که با شکست ها و زمین خوردن ها این علم بدست میاد نه با چیز دیگه ای،شما اگه یه بچه از خانواده مذهبی و روحانی رو ببری توی یکی فاحشه خونه های فرانسه اون کودک یه آدم مذهبی بار نمیاد ولی نمیدونم چرا یه عده نمیخوان اینو بفهمن
راستی شما چه نمره ای به خودتون میدین؟