در این لوح سفید ، مردی گم شده . . .
در این لوح سفید ، مردی گم شده . . .
سفید مثل دفتر نقاشی
بی هیچ طرح و نگاری
انگار در ذات هیچ پدیده ای نرویده ام
انگار کسی لابلای این لوح سفید
مرا جا گذاشته است
آهااااااااااااااااای
کسی اینجا نیست؟
پ.ن:این مینیمال نوشته های اخیر گواه بر این لحظه ها،روزها و سالهای اخیر پوچ و بی هیاهوی منه،
تو این مدت میتونستم نابغه کامپیوتر بشم یا تو دانشگاه، روانشناسی یا جامعه شناسی تدریس کنم،یا حداقلش میتونستم مهندسی الکترونیک بگیرم،ولی انگار یکی از درون خواهان شکست بی دریغ منه،و انگار پرتویی از خواسته ی خودم هست،واسه همین خودمو سرزنش نمیکنم،
و بدتر از اینا آدم هایی هستند که برام نسخه علاج تجویز میکنند،آدمایی که انگار از تو کمر پدرشون نصیحت کن شکل گرفتند و میخوان حال هر موجودی رو با نصیحت هاشون بدتر کنند،بعضی وقتا بعضی آدم ها دردهایی دارند که نیاز نیست نصیحتشون کنی فقط باید بذاری به دردشون عادت کنند
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |